آنيساآنيسا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

دختر ناز من،آنیسا

آنیسا در ماشین

آنیسا جون مامان حالا دیگه بزرگ شده و خودش تنهایی رو صندلی عقب ماشین می شینه و با خودش حرف می زنه و بازی می کنه و گاهی هم سرپا وامیسته و ماشینای پشت سرو نگاه میکنه .               دختر گلم امیدوارم هرچه زودتر بزرگ بشی وخودت تنهایی رانندگی کنی ...
30 مرداد 1390

فرهنگ لغات آنیسا در هیجده ماهگی

تو توخ = تخم مرغ            نونون = نون         با = آب         می = نی = آبمیوه و شربت               دودوغ = دوغ و نوشابه و دلستر       انور = انگور        می می = پستانک       جی جی = شیر مامان و شیر گاو      نانای = آهنگ رقص       گاگا = شکلات و بیسکویت    &nbs...
18 مرداد 1390

آنیسا و واکسن هیجده ماهگی

دیروز دخترکمو بردم مرکز بهداشت و واکسن هیجده ماهگیشو زدن . آخی آنیسا راحت شد تا شش سالگی. البته اینم باید بگم که از لحظه ای که وارد مرکز شدیم آنیسا شروع کرد به گریه کردن تا زمانیکه اومدیم بیرون نمیدونم چرا جوجوی من از دکتر یا جاهایی مثل مطب دکتر اینقدر می ترسه دیشبم که جاتون خالی تب کرده بود بهانه گیر شده بود و تمام اسباب بازیهاشو ریخته بود کف اتاقش و دست منو باباو مامانیو یکی یکی می گرفت و می کشید و  می گفت "تو " و   میبرد تو چادرش که باهم بازی کنیم خلاصه که دیشب شب خوبی بود !!!   ...
5 مرداد 1390

آنیسا و شکار کک

حدود ده روز پیش یه کک کوچولو اما خونخوار رفته بود تو رختخواب آنیسا جون و سه شب مهمون آنیسا بود اونم چه مهمونی چشمتون روز بد نبینه حسابی خون دخترکمو خورده بود و بهش خوش گذشته بود تا اینکه بابا مهدی تصمیم میگیره بره به شکار کک!!! بابا یه ملحفه ی سفید روی تخت پهن کرد و رفتو نشست وسط تخت آنیسا هنوز زمانی نگذشته بود که ککه به بابا حمله کرد و خودشو نشون داد و بابا مهدی هم در یک حمله آنی کک رو گرفت و به طرف تراس دوید آخه میدونید که کک خیلی سخت کشته میشه و ممکنه به راحتی از دست شکارچیش فرار کنه و این گونه بود که بابا مهدی در یک عملیات موفقیت آمیز آنیسا کوچولو رو نجات داد  آفرین بابا مهدی جون  ممنونم که منو نجات دادی ...
5 مرداد 1390
1